Samstag, 16. Dezember 2017

نامه هایی که هرگز پست نشد (۸)

امروز هاجر رو به عروسی دادن.
بابای قرمساقش مست مست بود .
مست کرده بود و از مهمانها باج می خواست.
این غلام آجان بدجور می ره تو اعصابم .
دلم می خواد با یه قذاقی بزنم تو سرش.
داداش گفت بی خیالش شو .

بهرام دزده بازم زنشو زد .
آسید مم باقر هنوز تو کار طفلان مسلمه.
گمونم راس می گفتی :طرف بچه بازه.
اینجوری بر و بر نیگاهم نکن . خودت خواسته بودی اخبار همسایه ها رو بنویسم.خب نوشتم دیگه.
ملالی هم نیست . دوری ؛سرنوشت تلخه منه . 
مثه زهر ماره.... تلخه تلخ.......... ولی بی انصافی می کنه و نمی کشه

فتح الله کیاییها

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen