تو چاپخانه اسلامیه کلی خوش
می گذرونم .
قبلا گفته بودم که شبها
حروفچینی می کنم . تو هم عجب حافظه ای داری؟ .... هشت ثانیه ای ....... مثه ماهی سرخ کوچولو....
کتاب اولین دانشگاه و آخرین
پیامبر رو حروفچینی می کنم .....طرف مزخرفات خنده داری نوشته ..... کلی حال می کنم .
آسد امجد سرطان گرفته .....
می گن بخاطر غبار سربه که تواطاق حروفچینی مثل دود کندر پیچیده .
امیر
کچل می گه سرب لامصب سنگینه ولی غبارش سنگین تر........می شینه تو ریه و تا
بخوای بخودت بیایی ، د برو که رفتی.......
باس روزی یه بطر شیر
بنوشی...... ولی آسد امجد سهم شیرش رو می ده به سکینه گربه باز..... آخه گربه هاش
مرتب می زان و سکینه آس و پاس.
مرده شوی هر چی گارسه است؛
پوند دوازده یا هجده یا هشت ...... چه
فرقی می کنه ...... یه مشت احمق کتاب می نویسن
و یه مشت بیکار می خونن. اون وقت
سرطانه که لونه می کنه تو سینه آسد امجد نازنین.
منم سهم شیرم رو می دم به سکینه گربه باز . گور پدر این
زندگی سگی.....
نامه هایی که هرگز پست نشد
فتح الله کیاییها