واژه هایم را
عاشق کن
واژه هایمرا گم کردم
چونان غزالی رمنده
گریختند.
پشت کوه
گیسو
بر شب فشانده
می
خواندی
و
غرور آوایت
بوی
کرک پر(۱) می
داد
زاگرس
هیچگاه اینگونه مست نبود
غمانم
را دم کردم
در
قوری شبق گونه ی نگاهت
و
بوی کرک پر
زاگرس
را مستانه برقص آورد.
واژ
هایم را مست عشق
چنان
کن
که
من
نجوایتان
از پس کوه
بشنوم
امشب
پلنگهای زخمی و عاشق
بیدارند.
وقتی که:
عاشیق های سینه ام
گم شدند
زیرچتر موهایت
که بر طبق هفت
آسمان
به ناز می نواخت
سه تار رهایی را،
تو را که بوی دشت صاف
جوی روان
و باروت رهایی
بودی
بر پستان بار
نشسته ی آهو
نافه گشودم
تا مرغکان عاشق
آواره
بنام به خوانندَت.
با سرخی واژه هایم
سینه بر سینه ی طوفان
بجنگ
بگذار آسمان
تندر نشسته بر
قلبت را
چونان رعد
بر ابر یا ئسه
فرو آرد
اسب آرزوهایم
مادیان سرکشی
است
که تو را
یکریز می تازد.
فتح الله کیاییها
(1) بوته ایست خوشبو در دامنه های
زاگرس.