Sonntag, 3. August 2025

تنهایی ماه در شبهای بیقراری راین.

 


 

نیمی از صورتش را چنان به ویلون چسبانده بود که  قسمتی از خودش  شده بود .  چشمانی نیمه باز و واحساسی عجین شده با نرمش ارشه بر سیمهای زنگ زده ویلون. چین و چروک صورتش، لرزانی سیمها بود از خشم گذار آرشه که بی محابا می تاخت. اوج می گرفت و فرو می نشست .

گویا موجهای سرکش دریا را نیمه شبان ربوده و بر کشتی خسته ارشه اش نشانده بودند.  می راند بیقرار و چونان پارو زنی پیر، ارشه بر طوفان خشمناک نتها چنان می راند که هیچ دریانوردی را شهامت آن نبود.پیرمرد جزیی از ویلونش شده بود و شاید ویلن جزئی از او.

دستانی چروکیده و لرزان و احساسی سرشار از خشم،  گریه،  شادی. وهجومی از نتهای سرگردان که محاصره اش کرده بودند.


نمی خواست و یا نمی توانست انها را به میل خود شکار کرده، زیر شلاق احساس  خرد و خمیرشان کرده و از نو بسازدشان.

خسته تر از همیشه کنارش چمباتمه زدم.  سیگاری پیچاندم از دستم قاپید و شعله نگرانی چشمانش،  کبریتم را افروخت.

یک پک عمیق و ولعی شگرفت دربلعیدن دودها که بی مهابا،  اسمان اشکبار چشمانش را مه الود می کردند.

پدر چیزی می نوشی؟

یک شیشه ابجوی خنک و دوباره بوسه نیمرخ پلاسیده اش بر سردی چوبهای رنگ و رو رفته ی ویلون.

چی می خوای برات بزنم؟

هر چی دوست داری

پس خودمو می زنم. سیمفونی پنجمم در سی مینور

با هر نرمش ارشه ، خودش را بر سیمها می آویخت و ضجه های زندگی اش را قی می کرد. نت هایی سرگردان و دربدر و جاده هایی باریک، گرد الود و خسته تر از رفتن.

زد   و زد   و زد

از کاروانهای رفته با باد، تا کوههای شکسته در طوفان.  از خنده ها و گریه ها.  از شکستها و امیدواری ها.

لبخند زنان بغضهایش را بر سیمها می ریخت و کبوتران شاد نت ها را ، در اسمان،  پرواز می داد.

پاسی از شب گذشته بود و سگی ولگرد،  سرمست از رقص بی قرار ما، گوشه دنجی را برای خفتن می جست.

سه بیقرار،  سه عاشق و سه سرگردان،  در اغوش هم خفتیم.

کنار راین،  اسمان همیشه ابری است. 

شبهای راین سرشار از تنهایی ماه است.

ف.ک

نقاشی: رامک شیرانی

Sonntag, 6. Juli 2025

یک شعر ناتمام!

 


 


بگذار تفنگها از نفس بیفتند

و خمپاره ها به خواب روند

بگذار شیون توپها و تانکها

 و خرناسه  بمب افکنها

فرو نشیند

بگذار جنگ کمی

فقط کمی بمیرد

انگاه ما می مانیم و داس هایمان

و باروری گندم زارها

ما می مانیم

و بذر های زندگانی

در قلب دختران جوانمان

ما  و مزرعه

و خوشه های به بار نشسته گندم

عطشمان را در سایه های تاک

پهن می کنیم

و خمره های شادمانی را

از خون پاک خرمن خرمن انگور  

لبریز می کنیم.

بگذار کمی

فقط کمی

 مکاره بازار خدای به مستی نشیند

و سیب سرخ درختها را

لبهای سرخ فام عشق

ببوسد.

 

فتح الله کیائیها

نقاشی: رامک شیرانی



 

 

Sonntag, 29. Juni 2025

ساعت شش عصر


هنوز چند ثانیه به شش عصر مانده بود که شیشه شکست و در باز شد.
سایه ای منحوس، کج و کوله روی دیوار خزید.
پنجه ای استخوانی، شی ای را در میان فشرد. صدای خردشدن استخوان امد و خمیر مایه ای از تفکر، شاید هم اوهام و یا احتمالا خیالات، در میانه خون و آه و اب بیرون خزید.
مثل زنی خسته و وامانده، بی انکه فرصت خمیازه ای داشته باشد، بر دوش عزادارنی خفت که مسیر گورستان را خوب می دانستند.
فردای ان روز:
هیچ کس چیزی نپرسید
هیچکس چیزی ندید
هیچکس چیزی نگفت
انها نوشتند و نوشتند و نوشتند
هیچکس باور نکرد.
هنوز چند ثانیه به شش عصر مانده بود.
ف. ک
نقاشی: رامک شیرانی
 

Dienstag, 17. Juni 2025

خاطرات جهنم قسمت نهم

 


افشای فایل صوتی مناجات شازده رضا با دیوار ندبه

 

جونم که شما باشین، راستش قرار بود که در این قسمت داستان فرار هوشنگ خان زلزله به بهشت و اعلام پناهندگی او را براتون نقل کنم که دیدم بی بی نتان ، همینجوری و ناغافلی افتاد به جون پسر عموش عظما و جنگ بین شغال و سگ زرد را رسما آغاز کرد.

البته ما جهنم نشینان خوش نشین از سالها قبل خوب می دونستیم که چهل درویش در گلیمی بخسبند و دو جانی در اقلیمی نگنجند.

خیلی سعی و تلاش و فعالیت کردیم که جهنمیان سر عقل آیند و تدبیری بیندیشند و خلاصه کار ی کنند کارستان تا این واقعه اسفبار بوقوع نپیوندد، ولی افسوس، کو گوش شنوا و کو عقل سلیم ؟

بگذریم ما که تصمیم عاجل داشتیم که از شبکه خبری اسرائیل اینتر نشنال ( همون ایران اینترنشنال قبلی، مثل اینکه بی بی نتا پول بهتری بهشون میده) عقب نمونیم اسمال جهود رو ماموریت دادیم تا از تو کامپیوترهای بهشت جیک و بوک جنگ شغال و سگ زرد رو در بیاره که در اولین هک موفقیت آمیزش تونست فایل صوتی ندبه رضا خان شازده سابق رو ، با دیوار ندبه ،بدست بیاره که متن پیاده شده آنرا براتون نقل می کنیم تا گوشی دستون بیاد که اوضاع از چه قرار بوده و هست.

 

سجده،( بی بی نتا) را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و دیوار ندبه اش مزید نعمت. پس در هر سجده دو نعمت موجود است و بر هر نعمت شکری واجب

از کیسه ی پول که بر آید

تا خرج نقطه زن به در آید

 

پس به شکرانه این نعمت دست در جیب خلایق بردن را ، خوش خوشانش شد که تا چاهی هست و نفتی و مرا آهی بدرگاه دیواری، بس مریدان به گرد خویش بیافرینم که خدایگان آریامهر عز و جل  در صفحه دوم از فصل سوم کازینو و در سوره النتانیاهو فرموده:

چپی همان به که ز تقصیر خویش

روی بدرگاه رضا آورد

ورنه سزاوار شهنشاهی اش

کس نتواند که بجای آورد

بمب های رحمت بی حسابش، نان مردم بریده و خوان نعمت بی دریغش، پرده ناموس آقا زادگان و شهزادگان ندریده و وظیفه سلطنت از پناهندگان دیوار ندبه، بر نگرفته که :

شاه و آقازاده همان به که به کاخی شوند

گور بابای ملت در به در

ترامپ باده پرست را فرموده تا فرش زمردین از مین بگسترد و شیخ و شاه در پناه نقطه زن بر گرفته و اطفال کارگران و معترضان را به پای دیوار ندبه، چنان حلق آویز کند که هیتلر را روی سفیدی در تاریخ ، مژدگانی شود و جسم علیل را از هر بلیه و آفات چنان نگه دارد که شاعر فرموده:

گر نگه دار من آن است که من می دانم

کاخ ما از ستم نقطه زن، امان می دارد

هرگاه یکی از بندگان چپی و مجاهدش، دست به دعای ندامت به امید اجابت بردارد، او را از خوان کرمش چنان بیاراید که یکی تحلیل گر سیاسی شبکه های برون مرزی(( اسرائیل اینتر نشنال و و و )) شود و آن دیگری کارچاق کن برادران قاچاقچی.

کرم بین و لطف شهنشاهگان

گنه شیخ کرده است و او پاسبان

یکی از خبرچینان اسرائیل اینترنشنال که سر به جَیبِ نوکری فرو برده  و در بحرِ خایه مالی مستغرَق شده؛ پرسید: از این دیوار که سر سودی،  ما را چه تحفه کرامت کردی؟ گفت: به خاطر داشتم که چون به درختی پر بار از نقطه زن رسیدم ، رسم دامنی  پر کردم  هدیهٔ اصحاب نا فرمانم را که اجنبی پرستی و عدم حفظ تمامیت ارزی خط قرمز من است ، و چون رایحه تخت   سلطنت شنیدم، عنان اختیار از کفم رمید و  دامنم چنان از دست بشد  که خط و خطوطم از یاد برفت .

ای بمب سحر عشق ز پهباد بیاموز

کان سوخته را جان شدو آواز نیامد

این بیخبران در عقبش یاوه سرایند

آنرا که خبر شد، پسر شاه برآمد.