هنگام که خشکسال
فرو افتد
اندوه ابر می
روبد
غمان گندمزار را
و تعفن لاشه های
جنایت
روبیده
می شود ازبساط خاک.
ما
مردمان داس و مزرعه ایم
و
تبلور باروری
بر
سرانگشتان عاشق مان
معجزه
خواهد کرد،
نه
چنان عیسی که مرده ای
بل
چونان خاک
که
لاله ای و شقایقی.
ما
فرزندان
خاک و آب و آتشیم
و
صلح و رهایی
از
معجزات ماست.
هنگام
که خشکسال فرو افتد
این
داس و مزرعه.
واین
شکوفه
های علم و رهایی.
وقتی
که خشکسال فرو افتد
سیراب
می شود ماه
از
زلالی چشمه ی خون
که
می جوشد
چونان
شراره ی خورشید
از
قلب عاشق ما.
هنگام که خشکسال فرو افتد.
هنگام .......که......
فتح الله کیائیها