Mittwoch, 19. September 2018

نامه هایی که هرگز پست نشد (۲۳)


از دماوند بر گشته بودم.
خیابان بوی نم باروت داشت
 و قلبها :
مهمانسرا ی گلوله .
سردخانه جرجانی
بوی گس گریه داشت
گریه ای که پنهان می شد
در حضور پیروزی.

فتح الله کیاییها
 

Samstag, 15. September 2018

نامه هایی که هرگز پست نشد (۲۲)

وقتی پرسیدم چرا برای عزا داری آقا نمی آیی؟
خودشو یه وری کرد و حالت جنینی گرفت و قارت گوزید
خشمم با طنین خنده همراه شد و اشگم ، نه از سر غم که از خنده ، عینهوی کارون سرازیر شد رو کویر پوز خندم که سالها بودطعم گس و تلخ باران سربی مسموم را نچشیده بود
نگاه وحشتزده و متعجبم را که دید ، گفت: وحشت نکن، اگه آقا خیلی بیل زنه، باس اول در کون خودشو بیل بزنه
اونطرف تر همه ی عشاق بیقرار ، قمه می زدند ، البته نه بر ظالم که برخویش
دوباره گوزید و گفت : آنها مظلومان ظالم پرستند
پدر بزرگ مشکل نفخ معده داشت

نامه هایی که هرگز پست نشد

فتح الله کیاییها

Sonntag, 9. September 2018

هنگام که خشکسال فرو افتد (تقدیم به سه تندر خانه فروز: رامین حسین پناهی ، زانیار و لقمان مرادی )

هنگام که خشکسال
فرو افتد
اندوه ابر می روبد
غمان گندمزار را
و تعفن لاشه های جنایت
روبیده می شود ازبساط خاک.

ما مردمان داس و مزرعه ایم
و تبلور باروری
بر سرانگشتان عاشق مان
معجزه خواهد کرد،
نه چنان عیسی که مرده ای
بل چونان خاک
که لاله ای و شقایقی.

ما
فرزندان خاک و آب و آتشیم
و صلح و رهایی
از معجزات ماست.

هنگام که خشکسال فرو افتد
این داس و مزرعه.
واین
شکوفه های علم و رهایی.

وقتی که خشکسال فرو افتد
سیراب می شود ماه
از زلالی چشمه ی خون
که می جوشد
چونان شراره ی خورشید
از قلب عاشق ما.

 
هنگام که خشکسال فرو افتد.

هنگام .......که......

فتح الله کیائیها

Freitag, 7. September 2018

هرشب

هر شب
دانه دانه قرص ماه را
درخستهِ گی آب تکاندم
تاگرسنهِ گی تاریکی
از التهاب بیفتد  .

هرشب
بکارت باد را
به هرزهِ گی کوچه فروختم
تا قطره قطره های کلام
سنگفرش اندهانت
فرو روبد.

هر شب
طلوع باور روز را
به پاس نشستم
تا بذر روشن صبح
در لابلای جنگل مژگانت
با رقص شاد شکوفه
به بار نشیند.

هر شب
جویبار اشگ
در کوچه های خلوت مستی
به پای خویش کشاندم
تا نازکَک نهالِ شادی وامید
در باغ خاطرت
به میوه نشیند.

هر شب
سراب حضورت را
با صد هزار شوق
در لابلای حسرت دل
به انتظار نشستم.   

هرشب
اندوه را راندم
امید را خواندم
اما حضور سیل اشگ را
بر سَدِ نازک مژگان
راهی به چاره
 نیافتم .

هرشب تو را خواندم
هرشب.


فتح الله کیائیها