Sonntag, 20. Mai 2018

خیز و روان شو

سیلی خروشان 
در درونش بود و بیهده
بانتظار باران نشسته بود.
سنگ گفت :
خیز و روان شو
سرشاری و شکوفایی در توست.
ایستاد به انتظار
خورشید گفت :
خیز و روان شو
سرشاری و شکوفایی در توست.
باران را به انتظار نشست.
جویبار گفت : تشنه ام
خیز و روان شد .
همچنان پای در انتظار نشست.
صدای فریاد مادری
سد مقاومتش شکست
مادری که طلوع فرزند را
بر فراز دار شکوفایی
ترانه ای می خواند
آرام و نرم و بی دغدغه
گویی که مرگ در هراس از آنها بود
مادر و فرزند عاشقانه ترین ترانه را خواندند
یکی با حنجره ای به خون نشسته و
آن دیگری با فریادی از غرور که می گفت:
های خسته گان.....ای دلشکسته گان
بنگرید عقاب جوانم را
بر فراز دار.
جگر گوشه ی من است.
انتظار را شکست و روان شد.
صحراها فریاد بر کشیدند:
دیدید که روان شد ؟
و ستاره ها به سو سو نشستند
صبوری میوه داد.
خیز و روان شو
جویبار در دلش می خواند و
با شوق می دوید .
سیل در راه بود  و
دردمندان به انتظار.
خیز و روان شو .

فتح الله کیاییها

Sonntag, 13. Mai 2018

ماچه خر شاشو


تو ورزنه اگه ماچه خری بگوزه نشونه یه بلای آسمونیه که همین عنقریب ممکنه اتفاق بیفته. رحیم حمال عقیده داشت که ماچه خر گوزو رو بایس کشت اگر چه ابرام گچ کار عقیده دیگه ای داشت و می گفت نه بابا بایس یه چیزی چپوند تو ماتحتش.
با این حال حسین رمال می گفت : خر گوزو رو باس ول کرد تو بیابون تا گرگا یه شکم سیر از عزا در بیارن.
سد اوس حسن کاهگل کار همین که چراغ نفتی رو روشن کرد و چپید تو طویله . ماچه خر سید حسین کاه فروش رو دید که داره بی خیال از دنیا و عقبی رو کاه های تازه انبار شده می شاشه. خواست با مهمیز بزنه رو کفلش. درست همون جایی که از خون کهنه داقمه بسته بود . ولی بد جور گیج بوی شاش و آهنگ خوش نوایش شد . انگاری شر شر آبشار بود و یا شر شر بارون رو شیروونی سدمش نایب نعل فروش . چه بوی خوش و آهنگ دلنشینی داشت کمی که به خودش آمد و به صرافت افتاد که کجا وایساده و داره چه میکنه اولین سوالی که ذهنشو مشغول کرد این بود که: حالا با یه ماچه خر شاشو چه باس کرد . اونم ماچه خری که درست رو کاه ها شاشیده کاه هایی که وقف امامزاده سید رسول دول دول سوارشده؟
راسش از خدا که پنهان نیست از شما چرا باس پنهان باشه . چند وقت پیش حاج سید جواد بزاز که تو بازار بزازا چن دهنه دکون پت و پهن داره، نذر کرده بود که اگه سوگلی جدیدیش یه پسر تپل مپل براش بیاره تمام سقف امامزاده دول دول سوار رو کاه گل کنه تا دیگه هنگام بارون و برف سقف چکه نکنه. اون هم رو قبر اون سید اولاد پیامبر که جد هفتاد و هفتمش می رسید به امام زین العابدین بیمار.و سید حسین کاه فروش مادر مرده هم بی خبر از دسته گلی که ممکنه ماچه خرش به بار بیاره پول کاهها رو تمام و کمال گرفت و آنها را تر و تازه کنار انبار خودش تلمبار کرد تا وقتی که کار گاهکل امامزاده شروع بشه .
حالا این ماچه لعنتی از خدا بیخبر اومده صاف رو کاه هایی شاشیده که نذر امامزاده است و اگه مردم خبردار شن چه بلواها که ممکنه بوجود بیاد .
صلاح رو درین دید که آشیخ مم باقر مکتب چی رو خبر کنه . اون که بعلت نقرس از دو پا محروم بود و بغیراز تولیت آستان امامزاده دول دول سوار معلم تدریس قرآن بچه ها در تابستان هم بود ؛ الحق و الانصاف می تونست مشگل کشا باشه و با ابتکار و هوش سرشاری که داشت مشکل رو فیصله بده.
آشیخ ممباقر وقتی با حوصله  تمام از سر و ته قضیه با خبر شد  ، دستی به ریشهای حناییش کشید و همینجوری که با انگشتان سفید، چاق و چله و تپل دست چپش تسبیح شا مقصود دونه ریزش رو که از استاد فقهش یعنی سید آشیخ حاج داوود اوراقچی به رسم سوغات قم دریافت کرده بود، فال زوج و فرد می گرفت ، متفکرانه سر به جیب تفکر فرو برد و پس از کمی تامل چاره را در آن دید که ماچه خر وقف امامزاده شود تا او به تواند به جای کون خیز کون خیز رفتن برای اجرای فرایض پنج گانه از خر استفاده کرده و هنگام سواری با سیخونک حسابی حالش را جا بیاورد تا اون ماچه خر بی حیا، دیگه ازین غلط ها نکنه و و سد حسین کاه فروش هم بایستی سه چهارم در آمد حاصل از فروش کاه هایش را نذر امامزاده کرده و خود سد حسن کاهگل کار هم محض رضا ی خدا و پیامبر و اولاد معصومش یعنی امامزاده سید رسول دول دول سوار، سقف خانه اشیخ ممباقر مکتب چی را کاهگل کنه. که البته این پیشنهاد دری بود از ابواب بهشت که همینجوری مفت و مجانی نصیب اوس حسن می شد و بایستی کلی هم شاکر و ممنون می شد .
سد اوس حسن کاهگل کار وقتی که خوشحال و خندان از خانه اسد ممباقر خارج می شد با خودش فکر کرد : راس میگن که این سید اولاد پیامبر با آقا امام زمون حشر و نشر داره.


فتح الله کیاییها