Sonntag, 22. April 2018

تصویر در آینه

افتاده بود بر رخ آئینه چهره ام
زنگار سال داشت برآن چهره می نشست
گفتم : چه کس شکست تو را این چنین پلید؟
در خود شکسته می شود آنکس تو را شکست
خندید و گفت : غم به دل خسته ات مدار
در جنگ با جوانی خود خورده ام شکست
بسیار کس شکسته شود از فریب خویش
اما به روی آینه ننداخت کس ، شکست
بر جای خویش باش گرت راست قامتی است
وقتی که عمر می گذرد از ورای شصت
دل را بسان آینه روشن بدار و پاک
تا هیچکس نتواند تو را شکست
گر صد هزار تکه شوی باز روشنی
حتی گرت زمانه زند سنگ بر شکست

فتح الله کیائیها
 
در آستانه شصت و دو سالگی

Mittwoch, 18. April 2018

چاره ای دیگر باید

گفتم طلوع روز چه زیباست
چماق ها به صف شدند

گفتم حضور پریشانی
در آیینه های کثرت مردم
گلنگدن ها پرشتاب باردار شدند

گفتم هوای تازه
صدها هزار نفس مسموم
از ابر تیره ی ؛ساکت شو؛
بر بام حنجره ی تنگم
آوازه خوان شدند

ساکت شدم
نه آنکه ترسیده باشم
این پتیاره را چاره ای دگر
باید


فتح الله کیاییها

Sonntag, 1. April 2018

نامه هایی که هرگز پست نشد (۱۵)


خب دیروز با حسن دراکولا رفتم چهار راه لشگر.
 همون قهوه خونه .   
یادته ....یادته که با لباس سربازی و پوتین نشستیم کنار میدون ؟گمونم کارگر نقاش شده بودیم . هیچکس رنگرز نمی خواست.

گفتی: بابا مارو باش همه یه پا رنگ کارن و ما مثه دزد ناشی افتادیم تو کاهدون.
بعدش رفتیم قهوه خونه .   یه دیزی و قلیون . 
طرف با اون سبیل چخماقی رفته بود تو بحرِ تو : که دختری یا پسر؟
وقتی گفتمت،  زدی زیر خنده و گفتی طرف تو کار تواست بچه خوشگل.     خندیدیم.
برا حسن دراکولا تعریف کردم . غش کرد از خنده 

اخم نکن .  خودت بهش لقب دراکولا دادی.

نامه هایی که هرگز پست نشد 
    

فتح الله کیاییها