افتاده بود بر رخ آئینه چهره ام
زنگار سال داشت برآن چهره می نشست
گفتم : چه کس شکست تو را این چنین پلید؟
در خود شکسته می شود آنکس تو را شکست
خندید و گفت : غم به دل خسته ات مدار
در جنگ با جوانی خود خورده ام شکست
بسیار کس شکسته شود از فریب خویش
اما به روی آینه ننداخت کس ، شکست
بر جای خویش باش گرت راست قامتی است
وقتی که عمر می گذرد از ورای شصت
دل را بسان آینه روشن بدار و پاک
تا هیچکس نتواند تو را شکست
گر صد هزار تکه شوی باز روشنی
حتی گرت زمانه زند سنگ بر شکست
فتح الله کیائیها
در آستانه شصت و دو سالگی