Samstag, 12. April 2025

خاطرات جهنم قسمت دوم


 

مقدمه ناشر (*)

 

 

(*) بکوری چشم این ممد جینگیل هم که شده ما خودمون به تنهایی نویسنده و صفحه چین و مصحح و ادیتور و طراح و گرافیک کار و غیره و غیره ؛ هم؛ هستیم .

ناکس نمک نشناس « این ممد جینگیل مال حروم خور رو میگم» هی پوزخند می زنه و می گه کدوم ناشر؟

آخه مردک نسناس حیف اون همه باقالی پخته و بلال کباب شده که ریختم تو خندق بلات. حالا اون سیخ جیگرا بخوره تو سرت.  بقول شاعر: سگی را خون دل دادم که با من آشنا گردد. ندونستم که اون سگ خون می خورد، ممد جینگیل می گردد. بگذریم .

 

******

 

سر آغاز

در ابتدا هیچ بود، هیچ در هیچستان بود، هیچستان خود هیچ بود.

هیچ دو گانه سوز بود . هم مادینه بود و هم نرینه. شبی نرینه گی اش بد جور رگ کرد و یقه مادینه گی گرفت.

نه ماه و نه هفته و نه روز و نه ساعت و نه دقیقه و نه ثانیه بعد، در بطن چپش و همزمان  در بطن راستش دو موجود ورقلمبیدند که چپی را شیطان و راستی را خدا نام نهاد و با خودش عهد کرد:

آنکه زود تر درد زایمانم  فرو نشاند، پادشاهی بهشت دهم و آنکه بیشتر درد زایمانم  بیفزاید، خداوندگار جهنم شود.

خدای زیرک و بود اهل خدعه و راه تقیه کردن را چونان صراط مستقیم می شناخت، پس به حیلت آویخت و شیطان را پس زده، سر و کله خود جنباندی و برون پریدی و بارگاه بهشت یافتی و شغل پر در آمد حوری و قلمان و غیره و غیره که « شما خیره چشمانِ هیز و پَتیاره »، دانید چیست و تاکنون از قِبَلِش ، نهرهای شیر و استخر های عسل را به رایگان کوفت و زهر مار کرده و می کنید.

و اما شیطان که محجوب بود و راست گوی و درست کردار، به تانی و با حیلت و خُبرگی صفورا جهود قابله و جد و جهد سکینه دلاکِ مشت و مالچی، برون آورده شد و به اسفل السافلین که عمیق ترین جای جهنم ( از منظر مکانی) و رفیعترین مرتبت جهنم ( از دیدگاه عرفانی) بود، اعزام گردید که بزرگان و مشایخ فارسی زبان گفته اند که شو کت در بی شوکتی است و بی نیازی از بی «آز» ی است.

ازسکینه دلاک که در زایمان این دو طفل ، صفورا قابله را یاری همی داد ، نقل است که : خداوند زیرک بود و مکار، پس شیطان را پس زده و خود زود تر کله از فرج « هیچ»  بدر آورد تا کد خدای بهشت شود. که این چنین شد.

البته از صفورا جهود روایت دیگری منقول است که: در ابتدا کلمه بود . کلمه نزد خدا بود. کلمه خود خدا بود.

حالا بگذریم . اصلا به من و توچه مربوط. اصلا ما رو سننه که اول کی بود و کی نبود. مهم اینه که ما ( قوم یاجوج و ماجوج) بودیم. هستیم و خواهیم بود .

 

تذکره وارده و واجبه :

خانوم جون/ آقا جون :

 می دونین چیه اصلا و ابدا هم به شما مربوط نیست که ما داریم واسه خودمون با خدای خودمون گل می گیم و گل می شنُفیم.

حالا یهویی و ناغافلی بعد از اینکه افطاریتون رو ریختین تو خندق بلا و چند پیگ عرق سگی  هم انداختین روش و چند تا باد گلو زدین و دهنتون رو آب کشیدین و سه بار رو به قبله استغفرالله گویان قدم زدین ، چماقاتون رو ور ندارین بیفتین به جون من که : بازم این مردک یه لا قبا داره کفر می گه واینبار گیر سه پیچ داده به خدا.

خب راستش بجون خودمون نباشه، بجون شما ؛ بعد از هفتاد و اندی سال تازه متوجه شدیم که دیواری کوتاه تر از دیوار خدا نیست که نیست.

این طفلکی هرچی بهش بگین و یا هر چی به ریشش به بندین، ککش نمی گزه. نه فحش و بد بیراه نثارتون می کنه و نه با چوب و چماق می افته بجونتون. خونسرد و کاملا ریلکس می شینه و گوش می ده.  دقیقا بر عکس هوادارها و طرفدارهای پر و پا قرص «خداهای تازه کشف شده»  که با چوب و چماق و درفش و کارد و شمشیر و گلوله و البته دراز کردن خواهر و مادر و زن  و بچه مردم (( البته عمه دیگه خیلی قدیمی و بقول معروف : کلیشه ای شده )) تازه یه چیزی هم طلبکارند که ما رو با پس گردنی و دراز به دراز فرستادن بهشت.

آهای خبرچین های حرفه ای : که پشت دریچه ویندوزتون نشستین و کلاغ سیاه اینو و اونو چوب می زنین و یه تنه ، همه کارای خدا رو «برا رستگاری مردم» انجام می دین. با شما هستم ها. فکر نکنین ما این گوشه جهنم از حال و احوالتون بی خبریم؟  نه.  بر عکس . خیلی هم کلاغ سیا تون رو  داریم چوب می زنیم و خوب می دونیم که: شما یه تنه، هم کار نکیر و منکر رو می کنین و هم کار فرشته های عدالت رو و هم رو شونه چپ مردم گناهاشون رو چوب خط می زنین و البته گاهی هم با اکراه رو شونه راستشون ( البته چند خط در میون) صواباشونو می نویسین. یه موقع فکر نکنین حالیمون نیست که شما یه تنه، کُمپِلت عدالتخونه خدا را قبضه کرین و به هیچکس اجازه جیک زدن نمی دین.

خلاصه بگم:  هواسمون بهتون هست و شصت چشمی زاغتون رو چوب می زنیم. حالا گفته باشم.

چی داشتم می گفتم؟ آهان : خب هر چی باشه سهم من هم ازون خدای نازنین ، یه مقداری هست دیگه؟ نیست؟ یعنی شما خدا رو هم واسه خودتون مصادره کردین؟  بابا بیخیال شین . بالا برین، پایین بیاین و خودتون رو از عقب و جلو و بالا و پائین، جر بدین ، همینه که هست و حاضر نیستیم ذره ای از مثقال خودمون کوتاه بیایم. شیر فهم شد؟؟؟ یا بگیم سر و کله «عاشقان روحت شاد»، پیدا بشه؟

 

اخطار واجب الاجرا:

لطفا دیگه به عمه ام گیر ندین. ظرفیتش تکمیله

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen