چرخ می زنید در سرم
فریاد می شوید بر زبانم
گره می شوید بر ابروانم
واندوه می شوید بر دلم
من با تو هستم
با تو هموطن
دستانت را دوست دارم
و نگرانی ات را
در عمق جان خویش
احساس می کنم
بی پناهی هموطن
می دانم و نیک می دانی
که چوب پاره ای در این غرقابه
نجات نیست ،دلمشغولی است
چونان مسکنی که خواب را
در رگان بیخوابی تزریق می کند
دل پریشی ات را
فریاد می زنم
دوستت دارم هموطن
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen