Montag, 14. April 2025

دلم می خواست یک کتاب بودم!

 

اگه ادم مثه یه کتاب بود، خیلی خوب می شد. می تونست خودشو ورق بزنه. می تونست خودشو بخونه. جاهای خوبشو شادی کنه و جاهای بدشو، غمگین بشه.
درسته که نمی تونست تو خودش دس ببره و یا ادم بداشو سربه نیس کنه. غصه هاشو خط خطی کنه و از بین ببره، فقط می تونست اون صفحه ها رو پاره کنه و بندازه تو سطل اشغال.
می دونم که اینکارا اوضاعو تغییر نمی ده. همه می فهمن که این کتاب ناقصه، یه چیزی کم داره. بیسر و ته و پاره شده است. بی معنیه. یه داستان احمقانه و نا مفهومه.
با این حال باز دلم می خواست یه کتاب بودم. می تونسم خودمو بخونم یا ورق ورق کنم و بندازم تو سطل زباله.
دلم می خواست یه کتاب بودم برا روزای بی کسی، برا روزای تنهایی، برا روزای بی حوصلگی و دمقی.
ف. ک
نقاشی رامک شیرانی

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen