لازم نیست بگویم
می دانی
لازم نیست بگویی
می دانم که هرگز نمی گویی.
جمله سختی است
و البته که دردناک
مثل سوزش سرب در مغز استخوان.
دردت را نمی خواهم
همین که لبخند زنان دور شوی کافی است
همین که پشت خم کنم
و لابلای زباله های حروف
تکه پاره های عشق را بجویم، کافی است.
دستانت وقتی که تکان می خورند
و گامهایت، وقتی پا پس می کشند
و زبانت، وقتی که فریاد جملات را خفه می کند،
تصویر واژگونه ایست از من.
دوستت دارم، وصیت اعدامی است
که با هر تشنج
لبخند می زند و با هر لبخند هزار بار تو را می بوست.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen