زندگی پشت پنجره می رقصد
پنجره می گشایم
حنجره زخمی است.
کسی اواز مرا نمی خواند
زندگی اما
مست و بی قرار
می رقصد.
پنجره را باز می گذارم
مادر با استکانی تلخ از چای
می اید
لبخند می زند
و می گوید
رقص زندگی زیباست.
لبخند می زند.
اما زندگی سرشار از رقص مرگ است
شاداب. با نشاط.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen