Montag, 14. April 2025

من خسته ام !


 

درختها با لجاجت
امتداد خود را جاری می کنند
خورشید پس می نشیند
سایه ها سینه خیز
جلو می روند.

من خسته ام و نفسم
از یک تا ده را می شمارد
خوابم نمی برد
و حاضرم تا پایان کارد، استخوان و خون
و حتی تا پای لا اله الله و
انا علیه راجعون
بر دوشهای خسته بنشینم
و نموری خاک را حلزون وار چنگ بزنم.
من می توانم
قامت هر درخت را ببوسم
و سایه اش را بر سرم مستدام کنم
اگر تن پروری خاک بگذارد.

من خسته ام
خورشید خسته است
ماه خسته است
زمین خسته است
کل جهان خسته است.

تاریکی خسته نیست.
هیچگاه خسته نمی شود
دست و پا ندارد
ولی مثل مار می خزد
و جلو می رود.

دیروز خرگوشمان از خستگی مرد
احتمالا من هم فردا می میرم.

: (زندگی شروع مرگ است)
مادر می گوید.

اما درخت چیز دیگری می گوید.
او می خزد
و چنگال درخاک فرو می کند
و شاخه و برگ می دهد
ومیوه می دهد.
پدر گردوها را یکی یکی بر می چیند
و درکیسه فرو می ریزد.
شکم کیسه سیر شدنی نیست



گردوها تمام می شوند.

دستهایم سبز شده است
و پاهایم خاک را چنگ می زند
ناخنهایم در تیرگی فرو می روند
و سبزی انگشتانم ارام ارام بالا می خزند
مثل مار
که دور شاخه ها می پیچدـ

قناری کوچکم پر می کشد
دیگر هیچکس بر شاخه هایم اواز نمی خواند.
دلم می گیرد
به ایوان می روم
تبر را بر می دارم.
کومه ها بوی خوش اتش را
شکل نان می سازند.
گرسنگی زمین
پایاست.
حسرت گندم را ارام ارام می جوم.

فتح الله کیاییها
نقاشی: رامک شیرانی

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen