Samstag, 16. Dezember 2017

نامه هایی که هرگز پست نشد (۹)

راستی یه خبر خوش؛ تا دیگه نگی مثل جغدِ شوم می مونم.
 
دیروز با فاطی رفتیم عیادت زهره. یه هفته ای است که زاییده.  اونم یه دختر خوشگل مامانی . دادِش بغلم و گفت: برو پیش عمو.
عینهو هندونه ترکیدم از خوشی.   عمو ! ...... من حالا عمو هستم و باس کلی رسم و رسومشو یاد بگیرم
گفتم زهره : دختر ت مثه ماهه.... مثه یه شاخه گل نسرین . 
که ذوق زده به دخترش گفت :  چه خوب که عمو برات اسم پیدا کرد .  
و اسمش شد نسرین .
اوس عباس هم با آه و ناله سلام رسوند و گفت همچین که از جا بلند شم میام برا رنگ کاری اتاقت. راسش دلم نیومد که بگم: بیخبر رفتی...... که دیگه نیستی.
بیرون که اومدیم، فاطی پرسید:  مگه گل نسرین دیدی ؟ 
وقتی شونمو بالا انداختم و بیخیال گفتم نچ.... محکم ودو بامبی زد تو سرم و گفت: خیلی خری.

راسی تا یادم نرفته: کلی عذاب وجدان گرفتم وقتی دیدم که  فاطی؛  همه لباسهایی رو که از زهره خریده بود؛ به رسم هدیه داد به نسرین....... (خب دختر ش دیگه .) .....  آخ که تو چقده گیجی.
بیچاره فاطی رو کلی فحش داده بودم ...... بینوا فاطی .

فتح الله کیاییها

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen