آمدم باشوق. پرده ی سلامتی آویزان بود. زنگ زدم نبودی و یا نخواستی و یا نشنیدی، رفتم .
حسابها با قصاب و بقال تسویه شد . صاحبخانه راضی بود و می گفت چه همسایه های بی
آزاری.
این روزهایم بد جور دمغ است . حالم از هر چه بی ریختی وبی قیافگی است بهم می خوره و طاقت دیدار شکل و قیافه را هم ندارم .
این روزهایم بد جور دمغ است . حالم از هر چه بی ریختی وبی قیافگی است بهم می خوره و طاقت دیدار شکل و قیافه را هم ندارم .
مثل پنبه هستم روی زه
کمون حلاجی
حالا بزن و کی نزن ....رعشه می گیرم و سر می خورم رو هوا
حالا بزن و کی نزن ....رعشه می گیرم و سر می خورم رو هوا
نمایش خیابانی جشن هنر مثه رقص بابا کرم بود میون ظهر عاشورا.
تو راست می گفتی : این ابله می خواد مدرن باشه ولی حالیش نیست . مدرنیته حال و هوای خودش و رسم و رسوم خودش رو می خواد.
راستی بند نافم رو از حمید بریدم . نخند....بگو مبارکه.
عزت زیاد.
فتح الله کیاییها
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen