Samstag, 16. Dezember 2017

نامه هایی که هرگز پست نشد (۱)


آمدم باشوق. پرده ی سلامتی آویزان بود. زنگ زدم نبودی و یا نخواستی و یا نشنیدی، رفتم .  
حسابها با قصاب و بقال تسویه شد . صاحبخانه راضی بود و می گفت چه همسایه های بی آزاری.
این روزهایم بد جور دمغ است . حالم از هر چه بی ریختی وبی قیافگی است بهم می خوره و طاقت دیدار شکل و قیافه را هم ندارم . 
مثل پنبه هستم روی زه کمون حلاجی
حالا بزن و کی نزن ....رعشه می گیرم و سر می خورم رو هوا 

نمایش خیابانی جشن هنر مثه رقص بابا کرم بود میون ظهر عاشورا.

تو راست می گفتی :  این ابله می خواد مدرن باشه ولی حالیش نیست . مدرنیته حال و هوای خودش و رسم و رسوم خودش رو می خواد.
راستی بند نافم رو از حمید بریدم . نخند....بگو مبارکه.

عزت زیاد.




فتح الله کیاییها

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen