Samstag, 16. Dezember 2017

نامه هایی که هرگز پست نشد(۱۱)

خب نباس ناراحت باشی. غمگینی نشون می ده زنده ای و زندگی نشونه رگ و ریشه است که تو قلب و روحتپا گرفته.  منم خیلی وقتا غمگینم. پاری وقتا حس می کنم نبودن بهتره
 ولی چگونه نبودن شرطه.
 شاید ترس آدم رو فیلسوف می کنه تا عالم و آدم رو بهم بدوزه و ترسش رو اون میونه پنهون. اما وقتی خنده اون کوچولو (نسرین رو می گم) تو گوشت می پیچه. شادی پیدا می شه. عینهوی اجل معلق.
چند روزی بود دل و دماغ نوشتن رو نداشتم . خواستم بگم زنده ام و هنوز منت نفسی پا برجا. خیلی حرفا دارم بزنم ولی وقتی کلمات اشگ می شه تو چشا و واژه ها بغض می شه تو گلو ؛ چه جوری می شه نوشت و یا گفت ؟
حال و روز این روزا م مثه ((داود گوژپشت شده )). نه راه پس دارم نه راه پیش.
می دونی سنگ قبر «داش آکل » رو خیلی وقت پیش دزدیدن!
نارفیقی رسم رفقا نیست . یعنی هیچوقت نبود.
تا سر کیف بیام و اشک رو کلمه کنم . عزت زیاد.
چس ناله بود اینبار می دونم.

فتح الله کیاییها

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen