امروز هاجر رو به عروسی دادن.
بابای قرمساقش مست مست بود .
مست کرده بود و از مهمانها
باج می خواست.
این غلام آجان بدجور می ره تو
اعصابم .
دلم می خواد با یه قذاقی بزنم
تو سرش.
داداش گفت بی خیالش شو .
داداش گفت بی خیالش شو .
بهرام دزده بازم زنشو زد .
آسید مم باقر هنوز تو کار طفلان مسلمه.
گمونم راس می گفتی :طرف بچه بازه.
اینجوری بر و بر نیگاهم نکن .
خودت خواسته بودی اخبار همسایه ها رو بنویسم.خب نوشتم
دیگه.
ملالی هم نیست . دوری ؛سرنوشت تلخه منه .
ملالی هم نیست . دوری ؛سرنوشت تلخه منه .
مثه زهر ماره.... تلخه تلخ.......... ولی بی انصافی می کنه و نمی کشه
فتح الله کیاییها
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen