Samstag, 16. Dezember 2017

نامه هایی که هرگز پست نشد (۱۰)


داستان لوطی اکبر رو فرستادم برا عباس پهلوان . چاپش کرد .
راست می گفتی باید خودم رو باور کنم و از هر پنجره ای به زور هم که شده بچپم تو. چرا نباید یه نگرش دیگه رو مطرح کرد. باید نوشت .....نوشت و نوشت.
جواد سلام می رسونه و می گه کی می ریم کوه؟
خاطر خواه پیدا کردی کرور کرور.
بگذریم........ شعر پریا رو حفظ کردم .برا این هفته.
 
میدونی دره به دره ((توچال)) رو مثه کف دست می شناسم
همه جایش بوی تو هست و صدایت اما خودت......
نه
گویا ابتدای در بدریست.


فتح الله کیاییها

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen