Samstag, 16. Dezember 2017

نامه هایی که هرگز پست نشد (۳)

وطن رو فروختیم ؛ مفتی مفتی .
 مادر ج......ده ها برگ زدن بهمون. 50 تومن رو که ندادن و به جای چلوکباب ، یه کوبیده چپوندن لای سنگک و بستن به نافمون ، اونم خشک و خالی،  بدون پیاز و دوغ.
عبدالله پاک تو لب بود و منم مثل کفترپا به ماه رفته بودم تو لک . حسین خیکی معرفت کرد برامون هندونه خرید .کنار خیابون نیش می کشیدیم و هرچه فحش ناموسی بلد بودیم خرج اون بی ناموسا می کردیم. ولی چه فایده انگشتامون دیگه جوهری بود.
حماقته دل بستن به کسایی که ازین جیبشون میدزدن تا بریزن تو اون جیبشون.
راستی پاک یادم رفت  بگم : اوس عباس دیگه نیست . رفت.
جوری کمر شکسته شده بود که عطای ایستادن رو به لقا ش بخشید.
ازین حرفا گذشته اوضاع خوبه ولی حالمون کمی قمر در عقرب.
سر ماه که حقوق رسید اون کتابو می خرم.

فتح الله کیاییها

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen