Donnerstag, 8. Februar 2018

انقلاب ما انفجار نور بود در ماتحت فصول. این بود آنچه بود


آیا شبیه احمق ها هستم
اینرا که از خودم می پرسم
می خندم او هم می خندد و تا مدتها می خندیم
چقدر شبیه احمق ها می شوم
وقتی حماقت را می خندم و با علم و اشاره
راستی علم و اشاره درست است
یا ایما و اشاره؟
یا چماق موسی
که بر سر سنگ مار می شد وبساط مارگیری پهن
و احمق ها را؛ نهنگ درسته می بلعید
تا دنیای سرشار از تهوع
اندکی پر رمز وراز شود.
کسی می داند که حماقت با ها ی دو چشم است
که جایی را نمی بیند
یا ح حمالی کمر شکسته
که ایستادن نمی تواند؟
و مزه ی صابون زیر پاشنه
وقتی که ساق خرد می شود و می گوید
قرچ
شور است
تلخ است
آبدار است یا
گریه ناک؟
چقدر خنده دار می شوی
وقتی احمقانه می خندم
تا خیالت تخت تخت تخت شود
که خرم
که نمی فهمم.
خنده روزگار غریبی است
البته در رادیو
که وقتی پیچش را باز می کنی
بوی گند استفراغ
در فضای اف ام تاب می خورد
و دلقکی تمام عیار
در شکل و شمایل موسی
فرمان به ایست و بازرسی می دهد
و برای مرده گان آنسال
که هیچگاه زنده نبودند
سر کتاب باز می کند
و حواله مقداری شانس را
برای هفته ای
هفت ماهی
هفت سالی
و هفت قرنی در آینده
که الاغ ها از کون بارور می شوند
و مورچه می شاشد به سربالایی قورباغه
تا ابو عطا در برج دلو
حمل وضع شود.
می دهد.
حواله ای نسیه .
شبیه احمق ها شده ام
شبیه احمق ها
فتح الله کیاییها

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen