Montag, 29. Januar 2018

دوچرخه ام را بر می دارم


دوچرخه ام را بر می دارم
کوره راه جنگلی زیباست
آنجا گویا
پرنده ای مرده است
اینرا در آواز آوازه خوانی پیر
کز زخم حنجره ای خونبار
ترانه ای را زمزمه می کرد
خوانده ام .
هوا؛ هوای بهاری است
در قتلگاه زمستان سرد و تنبل جنگل
و قندیل های گلوله
با ابری از مه باروت.
کولبار راه؛ سنگین نیست
خونین است
از تراوش خون ستاره های نو خوان
و انحنای کوک های خسته ی مادر 
بر زخم عمیق و کاری جنگل 
که برش خورده بود به اندازه
بر قدِ بی قواره ی اسفند.
در شیب تند درختان
دلتنگی من است و
پیچ و تاب تبی سرد 
بر قامت پر از غرور سرو
که نام تو را می خواند
و کوهها به احترام نگاهت سر به ساحت رعد
می کوفتند.
آنجا کبوتری مرده است
با نامه ای ز رویش خورشید
دوچرخه ام را بر می دارم
خورشیدِ انتظارنشسته است برچشم کوره راه
باید رکاب بر دارم 
                                شتاب را 
مادر هنوز چشم براه 
رستن نخ است بر گلوی سوزن ِ نو روز
تا قامت بهار را 
با قد و عشق تو رج  زند
                                   به دامن اسفند.
با من برقص 
دلم گرفته است . 
از رنج راه؛ نه 
که از رنج این همه بی راهه.
با من برقص 
زمستان است.
ف.ک

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen