Samstag, 15. September 2018

نامه هایی که هرگز پست نشد (۲۲)

وقتی پرسیدم چرا برای عزا داری آقا نمی آیی؟
خودشو یه وری کرد و حالت جنینی گرفت و قارت گوزید
خشمم با طنین خنده همراه شد و اشگم ، نه از سر غم که از خنده ، عینهوی کارون سرازیر شد رو کویر پوز خندم که سالها بودطعم گس و تلخ باران سربی مسموم را نچشیده بود
نگاه وحشتزده و متعجبم را که دید ، گفت: وحشت نکن، اگه آقا خیلی بیل زنه، باس اول در کون خودشو بیل بزنه
اونطرف تر همه ی عشاق بیقرار ، قمه می زدند ، البته نه بر ظالم که برخویش
دوباره گوزید و گفت : آنها مظلومان ظالم پرستند
پدر بزرگ مشکل نفخ معده داشت

نامه هایی که هرگز پست نشد

فتح الله کیاییها

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen