وقتی که نامه را گشودم
آنچه بر زبانم جاری شد این بود
آزاد شد
آن لحظه هرگز نفهمیدم که
اشگ پیرزن از سر شوق بود یا درد؟
آنچه بر زبانم جاری شد این بود
آزاد شد
آن لحظه هرگز نفهمیدم که
اشگ پیرزن از سر شوق بود یا درد؟
او دیگر نیست
آشیانه اش ویران شد
این روزها، روز اوست
روز آنهاست
روزخونبار شقایق ها
هنوز گرمی شور و شوقش
هنگام کپی شبنامه ها
و دلهره دویدنش ، هنگام پخش را
در کوله بار دربدری هایم
با خویش می کشم
یادشان زمزمه ی نیم شب مستان باد
فتح الله کیاییها
آشیانه اش ویران شد
این روزها، روز اوست
روز آنهاست
روزخونبار شقایق ها
هنوز گرمی شور و شوقش
هنگام کپی شبنامه ها
و دلهره دویدنش ، هنگام پخش را
در کوله بار دربدری هایم
با خویش می کشم
یادشان زمزمه ی نیم شب مستان باد
فتح الله کیاییها
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen