جونم
برات بگم که : دیشب ، روزگار شومی داشتیم . سرتاسرخیابون سیروس رو بسته بودن. شب
احیا بود ناسلامتی.
مقام پیب و عصا تشریف می آوردن مسجد علوی برا سر
گیری قرآن، اونم تا کله سحر. تو کون آسید
ممباقر عروسی بود و دکون فوتبال گل کوچیک ما هم تخته. خیر سرمون تهیه و تدارک
فینال رو دیده بودیم . مرتضی هیتلر قرار بود جام قهرمانی رو به برنده اهدا کنه.
طفلک برا اینکه مسئول اهدای جام بشه، کل دراومد هفتگیشو گذاشته بود وسط .
می
دونی که کارفرماش احمد ترکه است .......آره دیگه........ همون یا رو کفاشه که می گفتی چرا
با خودشم قهره.....
بیچاره
مرتضی با کلی شوق و ذوق جام قهرمانی و شورت و جوراب برای تیم برنده رو خریده بود و
حالا......... زپلشگ .......
که بگذریم اصل قصه اونجاست که :
از صلات ظهر آجانا ریخته بودن مثه مور و ملخ. آخوندک های مسجد سپهسالار هم جمع شده بودن .
انگاری ضیافت آخوندکا بود و آ جانا.... تو اون هاگیر واگیر ، کت و کراواتی ها هم ولوبودن مثه ریگای تنور شاطر
عباس سنگکی. از ماشینای آریاشون معلوم بود و نمره های تابلوشون ....
راس می گفتی خیر سرشون مامور مخفین و مثه تابلوی
ورود ممنوع ، تابلو.
عبدالله
دیوونه تا فهمید موضوع چیه رفت جلو یکی ازون کله گنده هاشونو گرفت و گفت: قربون می شه رنگ کاری دروازه تمدن
رو کنترات بدین به من . که آجانا ریختن سرش و تا دلت بخواد کتکش زدن . خلاصش کردیم
با سلام و صلوات و در رفتیم ته کوچه شاشوها..... بوگند کوچه سپر بلا شد.
حسین
خیکی گفت : دیوونه دروازه تمدن بزرگ که واقعا دروازه نیست یه اصطلاحه ..... هممون
ترکیدیم از خنده که عبدالله کف کرد و گفت : نخندین جاکشا.... اگه منم یه بابا
داشتم که صاحاب کارخونه مرکب حافظ بود، الانه واسه خودم درس خونده و کسی بودم
..... گناهم چی بود که باس از بچه گی فعله گی می کردم .... بی انصافا خودتون می
بینین که مادرم دیگه نای کمر راس کردن نداره و بعد گذاشت و رفت. صداش هنوز تو
گوشمه که می گفت : به این سوی چراغ اگه کنتراتشو به من می دادن، نصف درآمدش برا زهره
و نسرین بود.
ازم
دلگیر نشو که القاب رو می نویسم . این لقبا برا ما مثل نشون شوالیه است. بابتش کلی
خرج و مخارج کردیم .... به من می گن : افشین قُره...... آخه (اوریون) گرفته بودم
تو بچه گی و از شانس بدم زده بود اونجایی که نباس بزنه. حالا هی بخند ....خنده بر
هر درد بی درمان دواس .
مرتضی
هیتلر ور دسم نشسته و می گه چی می نویسی؟.... بعدا داستان لقبشو برات می نویسم
حالادیگه
عزت زیاد نه حوصله خودمو دارم و نه حوصله
تو رو. لعنت به مرتضی هیتلر که کنه است.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen