گفتم طلوع روز چه زیباست
چماق ها به صف شدند
چماق ها به صف شدند
گفتم حضور پریشانی
در آیینه های کثرت مردم
گلنگدن ها پرشتاب باردار شدند
گفتم هوای تازه
صدها هزار نفس مسموم
از ابر تیره ی ؛ساکت شو؛
بر بام حنجره ی تنگم
آوازه خوان شدند
ساکت شدم
نه آنکه ترسیده باشم
این پتیاره را چاره ای دگر
باید
فتح الله کیاییها
نه آنکه ترسیده باشم
این پتیاره را چاره ای دگر
باید
فتح الله کیاییها
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen