Sonntag, 1. April 2018

نامه هایی که هرگز پست نشد (۱۵)


خب دیروز با حسن دراکولا رفتم چهار راه لشگر.
 همون قهوه خونه .   
یادته ....یادته که با لباس سربازی و پوتین نشستیم کنار میدون ؟گمونم کارگر نقاش شده بودیم . هیچکس رنگرز نمی خواست.

گفتی: بابا مارو باش همه یه پا رنگ کارن و ما مثه دزد ناشی افتادیم تو کاهدون.
بعدش رفتیم قهوه خونه .   یه دیزی و قلیون . 
طرف با اون سبیل چخماقی رفته بود تو بحرِ تو : که دختری یا پسر؟
وقتی گفتمت،  زدی زیر خنده و گفتی طرف تو کار تواست بچه خوشگل.     خندیدیم.
برا حسن دراکولا تعریف کردم . غش کرد از خنده 

اخم نکن .  خودت بهش لقب دراکولا دادی.

نامه هایی که هرگز پست نشد 
    

فتح الله کیاییها

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen