خب دیروز با حسن دراکولا رفتم
چهار راه لشگر.
همون قهوه خونه .
یادته ....یادته
که با لباس سربازی و پوتین نشستیم کنار میدون ؟گمونم کارگر نقاش شده بودیم . هیچکس
رنگرز نمی خواست.
گفتی: بابا مارو باش همه یه پا
رنگ کارن و ما مثه دزد ناشی افتادیم تو کاهدون.
بعدش رفتیم قهوه خونه . یه دیزی
و قلیون .
طرف با اون سبیل چخماقی رفته بود تو بحرِ تو : که دختری یا پسر؟
وقتی گفتمت، زدی زیر خنده و
گفتی طرف تو کار تواست بچه خوشگل. خندیدیم.
برا حسن دراکولا تعریف کردم . غش کرد از خنده
برا حسن دراکولا تعریف کردم . غش کرد از خنده
اخم نکن . خودت بهش لقب دراکولا دادی.
نامه هایی که هرگز پست نشد
فتح الله کیاییها
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen