Sonntag, 10. November 2019

انتظار

این روزها کارم این است:

به ایستگاه می روم
با حسرت.

قطارهای خالی از تو را می نگرم
با دلشوره.

و آرام آرام سیگاری می پیچم
با ولع.

و دود می کنم

چونان لکوموتیوی پیر
فرسوده
که هن و هن کنان
سر نشینش را /که تویی/
به خانه می کشم.

این روزها کارم این است.

هنوز نسیان 
نفس کشیدنم را
به خویش بر نکشیده است.

باز هم به ایستگاه خواهم رفت.


فتح الله کیائیها

  

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen