تو این روزای سگی،
سخت مشغول خودم هستم. خشمم، رضایتم، اندوه و شادیم و دردم رو تو فرق این کاغذ بیچاره
می کوبم با این مداد فزرتی که عنقریب مثل خودم هی خورده می شه و دلمرده می شه و
مثه یه قطره آب میجه تو دهن این کویر تشنه
و خشک که به برکت وجود خدایی رحمان و رحیم، از سر و روی نمکزارش چنارهای دنائت و
بیشرمی ، مثل قارچ ور میقلمبه زیر دامن این همه دوشیزه یِ باکره یِ بیگناهِ
گناهکاره که خشم ترشیدهِ گی خودشون رو با باطوم و چماق بر فرق همگنان می کوبند و
از بارگاه عالی مقام دزدی و غارت طلب مغفرت دارند.
از خشم خویش خسته
ایم گویا . چس ناله هایی کلیشه ای با مردی
سوار بر اسب که شمیر رهایی آرزوهای ما رو
با خودش به ضیافت چاه شغاد برده و انعکاس حماقت و بی مایهِ گی ما، جهانی رو به
خنده وا داشته. جماعتی پر مدعا، پر افاده،
و همه کاره و هیچکاره که حتی خودمان نیز به باور خویش مشکوکیم . مثل جلق زدنِ با
خود و حس گناه و پشیمانی پس از آن. آب توبه روزانه بر فاحشهِ گی شبانه. نشسته بر کجاوه ی جهل، با اسبهای سرکش غرور و
طبل تو خالی و پرمدعایی که می خواند : این نه منم... منم منم....
این روزها سخت
مشغول خودم هستم و این استخوان سوز دوایی که خودش درد است و غافل از درمان و همه
حرص و جوشش این که: بیا بریم تا می خوریم/شراب ملک ری خوریم/ حالا نخوریم کی
خوریم و سپس صد ضربه حد شرعی و تهی شدن
کیسه از زر نا خالص که در بساط شیخ بی حاصل به قمار برد و باختی می رود که حاصلش
سگدو زدن ماست میان بد و بدتر و قصاب مهربان و مهربان تر که البته این آرمانی دوهزار
و چند صد ساله است که دودش طنابها بود بر سوراخ کتفهامان با درفش و اسارت در جنگی
که برد و باختش برایمان یکسان بود و ما دلقکانی خنده برلب چاپ شده و دروغ در ضربانِ
دلی با نشاط بر او ضبط شده.
این روزا، روزای
سگیِ منه. هست ولی همیشگی نیست. خشم اسبی خسته است که در پی کمی تیمار، رام و
راهوار می شه و باکی نداره از طی طریق. و البته قطاع الطریق در پس سیاهی به
انتظار نشسته که البته خیالی نیست.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen