Samstag, 18. Mai 2019

نامه هایی که هرگز پست نشد(۲۴)


تو این روزای سگی، سخت مشغول خودم هستم. خشمم، رضایتم، اندوه و شادیم و دردم رو تو فرق این کاغذ بیچاره می کوبم با این مداد فزرتی که عنقریب مثل خودم هی خورده می شه و دلمرده می شه و مثه یه قطره آب میجه تو دهن این  کویر تشنه و خشک که به برکت وجود خدایی رحمان و رحیم، از سر و روی نمکزارش چنارهای دنائت و بیشرمی ، مثل قارچ ور میقلمبه زیر دامن این همه دوشیزه یِ باکره یِ بیگناهِ گناهکاره که خشم ترشیدهِ گی خودشون رو با باطوم و چماق بر فرق همگنان می کوبند و از بارگاه عالی مقام دزدی و غارت طلب مغفرت دارند.
از خشم خویش خسته ایم گویا .  چس ناله هایی کلیشه ای با مردی سوار بر اسب که شمیر رهایی  آرزوهای ما رو با خودش به ضیافت چاه شغاد برده و انعکاس حماقت و بی مایهِ گی ما، جهانی رو به خنده وا داشته.  جماعتی پر مدعا، پر افاده، و همه کاره و هیچکاره که حتی خودمان نیز به باور خویش مشکوکیم . مثل جلق زدنِ با خود و حس گناه و پشیمانی پس از آن. آب توبه روزانه بر فاحشهِ گی شبانه.  نشسته بر کجاوه ی جهل، با اسبهای سرکش غرور و طبل تو خالی و پرمدعایی که می خواند : این نه منم... منم منم....
این روزها سخت مشغول خودم هستم و این استخوان سوز دوایی که خودش درد است و غافل از درمان و همه حرص و جوشش این که: بیا بریم تا می خوریم/شراب ملک ری خوریم/ حالا نخوریم کی خوریم  و سپس صد ضربه حد شرعی و تهی شدن کیسه از زر نا خالص که در بساط شیخ بی حاصل به قمار برد و باختی می رود که حاصلش سگدو زدن ماست میان بد و بدتر و قصاب مهربان و مهربان تر که البته این آرمانی دوهزار و چند صد ساله است که دودش طنابها بود بر سوراخ کتفهامان با درفش و اسارت در جنگی که برد و باختش برایمان یکسان بود و ما دلقکانی خنده برلب چاپ شده و دروغ در ضربانِ دلی با نشاط بر او ضبط شده.
این روزا، روزای سگیِ منه. هست ولی همیشگی نیست. خشم اسبی خسته است که در پی کمی تیمار، رام و راهوار می شه و باکی نداره از طی طریق. و البته قطاع الطریق در پس سیاهی به انتظار نشسته که البته خیالی نیست.

عزت زیاد و باقی فدات.

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen