Freitag, 7. September 2018

هرشب

هر شب
دانه دانه قرص ماه را
درخستهِ گی آب تکاندم
تاگرسنهِ گی تاریکی
از التهاب بیفتد  .

هرشب
بکارت باد را
به هرزهِ گی کوچه فروختم
تا قطره قطره های کلام
سنگفرش اندهانت
فرو روبد.

هر شب
طلوع باور روز را
به پاس نشستم
تا بذر روشن صبح
در لابلای جنگل مژگانت
با رقص شاد شکوفه
به بار نشیند.

هر شب
جویبار اشگ
در کوچه های خلوت مستی
به پای خویش کشاندم
تا نازکَک نهالِ شادی وامید
در باغ خاطرت
به میوه نشیند.

هر شب
سراب حضورت را
با صد هزار شوق
در لابلای حسرت دل
به انتظار نشستم.   

هرشب
اندوه را راندم
امید را خواندم
اما حضور سیل اشگ را
بر سَدِ نازک مژگان
راهی به چاره
 نیافتم .

هرشب تو را خواندم
هرشب.


فتح الله کیائیها

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen