جات خالی ،
همه تابستون در نمایشگاه بین المللی به شغل شریف فعلگی روز مزد مشغول بودم از
قرار روزی 5 تومن از 7 صبح تا شش بعد ازظهر. مهندس صالحی متوجه شد گوشم رو کشید و
برد قسمت برق و شدم برقکار درجه دو. ولی بازم فعلگی بود. خلاصه......... سرت درد نیاد دو
غرفه آماده شده بود که قرار شد نمایشگاه هنرهای دستی لرستان افتتاح بشه . مقام عصا
و پیپ هم تشریف آوردند برای افتتاح . ما فعله جماعت هم که از بوق سگ تا دو بعد از
ظهر یه لنگه پا وایساده بودیم زیر محبت خورشید و عرق میریختیم از چاک کون.
هر چی هم
که می گفتیم: بابا بوی گند عرق گرفتیم زیر این خورشید لامصب، گوش شنوا نبود که نبود . در جواب می گفتند: صدر اعظم عاشق بوی تن
کارگره، بخصوص وقتی عرق کرده باشه . ما برگ چغندرها هم که وایساده بودیم مثل چنار و
له له میزدیم مثه توله سگ . تا وقتی که بوی مبارک پیپ با طوفان پنکه هلی کوپتر
مقام عصا، چنان حالی به حالیمون کرد که بیا و به بین.
وقتی ایشون
سان دیدن و گپ با حضار را آغاز فرمودن به خودم گفت وقتی نوبت من شد می گم: جناب
هویدا شنیدم عاشق بوی تن مایی ، لاکردار ما هم عاشق بوی پیپ شومائیم ، تشریف بیارید
این زیر بغل ما و مرحمت کنین چپق چاق شدتون رو ، هردو حال کنیم یر به یر ، با خودم
درگیر بودم که آیا جرات گفتن این حرفها رو دارم یا نه که دیدم یهو ناغافلی مقام شامخ سر خر رو کج کرد و رفت طرف هلی
کوپتر. فکر کنم شاشان بد جوری تند بود .
بعد ش بساط پخش سکه و اسکناس بر پاشد . نوبت ما
که رسید کفگیر سکه ها و اسکناسای چاق و چله بد جوری خورد کف دیگ و سهم من تو اون
هاگیر واگیر شد یه ده تومنی مزین به جمال جمیل اعلیحضرت! پسرِ پدر ایران نوین.
حین برگشت
به خونه و همینطوری که از خوشحالی تو کونم عروسی بود فکر کردم اگه ننجون متوجه بشه
گیر می ده که باز لقمه حروم آوردی تو خونه و چه و چه و چه.
گفتم. یعنی
با خودم گفتم که باس پول حروم رو صرف کار حروم کرد . از سر کوچه مسجد حوض ، حسین
خیکی و عبدالله دیوونه رو برداشتم رفتیم دکه وارطان و نشستیم به حروم خوری .حالا بخور و کی نخور که
عبدالله دیوونه گفت : می دونین چیه؟ وقتی برای افتتاح ده تومن میده برای انتخابات
حتما پنجاه تو من میده با چلوکباب و کوبیده اضافی. دیدیم عقل این دیوونه از ما
بیشتره . قرار شد موقع انتخابات بریم رای بدیم . یه سورچرونی مفت نصیبمون می شه و
سر جمع صد و پنجاه تومن عایدی. گفتم به شرط انکه صد و پنجاه تومن رو برای عبدالله گاری بخریم تا بتونه تابستونا گوجه سبز و چاقاله بفروشه و زمستونا
لبو و باقالی پخته. سودشم شریک. قبول
کردند...
اخم در نکش
،به جان خودم قبول کردن، زورشون نکردم . خب سود داشت واسشون دیگه!
حین برگشت هممون
بد جور تو فکر بودیم . من که تو رویاهام یه خونه فسقلی خریدم برای تو تا از دربدری
و خونه بدوشی رها شی . اونا رو نمی دونم .
حالا تا
دوماه دیگه که بریم وطن فروشی ، تو هر چی خواستی فحش بده و بد و بیراه نثارم کن.
فتح الله کیاییها
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen