Samstag, 16. Dezember 2017

نامه هایی که هرگز پست نشد (۲)

جات خالی ، همه تابستون  در نمایشگاه بین المللی به شغل شریف فعلگی روز مزد مشغول بودم از قرار روزی 5 تومن از 7 صبح تا شش بعد ازظهر. مهندس صالحی متوجه شد گوشم رو کشید و برد قسمت برق و شدم برقکار درجه دو. ولی بازم فعلگی بود. خلاصه......... سرت درد نیاد دو غرفه آماده شده بود که قرار شد نمایشگاه هنرهای دستی لرستان افتتاح بشه . مقام عصا و پیپ هم تشریف آوردند برای افتتاح . ما فعله جماعت هم که از بوق سگ تا دو بعد از ظهر یه لنگه پا وایساده بودیم زیر محبت خورشید و عرق میریختیم از چاک کون.
هر چی هم که می گفتیم: بابا بوی گند عرق گرفتیم زیر این خورشید لامصب، گوش شنوا نبود که نبود . در جواب  می گفتند:  صدر اعظم عاشق بوی تن کارگره، بخصوص وقتی عرق کرده باشه . ما برگ چغندرها هم که وایساده بودیم مثل چنار و له له میزدیم مثه توله سگ . تا وقتی که بوی مبارک پیپ با طوفان پنکه هلی کوپتر مقام عصا، چنان حالی به حالیمون کرد که بیا و به بین.
وقتی ایشون سان دیدن و گپ با حضار را آغاز فرمودن به خودم گفت وقتی نوبت من شد می گم: جناب هویدا شنیدم عاشق بوی تن مایی ، لاکردار ما هم عاشق بوی پیپ شومائیم ، تشریف بیارید این زیر بغل ما و مرحمت کنین چپق چاق شدتون رو ، هردو حال کنیم یر به یر ، با خودم درگیر بودم که آیا جرات گفتن این حرفها رو دارم یا نه که دیدم یهو ناغافلی  مقام شامخ سر خر رو کج کرد و رفت طرف هلی کوپتر. فکر کنم شاشان بد جوری تند بود .
 بعد ش بساط پخش سکه و اسکناس بر پاشد . نوبت ما که رسید کفگیر سکه ها و اسکناسای چاق و چله بد جوری خورد کف دیگ و سهم من تو اون هاگیر واگیر شد یه ده تومنی مزین به جمال جمیل اعلیحضرت! پسرِ پدر ایران نوین.
حین برگشت به خونه و همینطوری که از خوشحالی تو کونم عروسی بود فکر کردم اگه ننجون متوجه بشه گیر می ده که باز لقمه حروم آوردی تو خونه و چه و چه و چه.
گفتم. یعنی با خودم گفتم که باس پول حروم رو صرف کار حروم کرد . از سر کوچه مسجد حوض ، حسین خیکی و عبدالله دیوونه رو برداشتم رفتیم دکه وارطان  و نشستیم به حروم خوری .حالا بخور و کی نخور که عبدالله دیوونه گفت : می دونین چیه؟ وقتی برای افتتاح ده تومن میده برای انتخابات حتما پنجاه تو من میده با چلوکباب و کوبیده اضافی. دیدیم عقل این دیوونه از ما بیشتره . قرار شد موقع انتخابات بریم رای بدیم . یه سورچرونی مفت نصیبمون می شه و سر جمع صد و پنجاه تومن عایدی. گفتم به شرط انکه صد و پنجاه تومن رو  برای عبدالله گاری بخریم تا بتونه  تابستونا گوجه سبز و چاقاله بفروشه و زمستونا لبو و باقالی پخته. سودشم شریک.  قبول کردند...
اخم در نکش ،به جان خودم قبول کردن، زورشون نکردم . خب سود داشت واسشون دیگه!
حین برگشت هممون بد جور تو فکر بودیم . من که تو رویاهام یه خونه فسقلی خریدم برای تو تا از دربدری و خونه بدوشی رها شی . اونا رو نمی دونم .
حالا تا دوماه دیگه که بریم وطن فروشی ، تو هر چی خواستی فحش بده و بد و بیراه نثارم کن.

فتح الله کیاییها

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen